چقدر تنبل شده ام!

ساخت وبلاگ

چند وقتی هست که یک سریال کره ای رو دیدم، هی خواستم راجع بهش بنویسم و باز هی تنبلی کردم و هی پشت گوش انداختم...

من از جمله آدم هایی هستم که خیلی علاقه ای به دنبال کردن فیلم ها و سریال ها ندارم و اسم کمتر بازیگر و کارگردانی رو می دونم حتی اسم فیلم ها رو هم خیلی بلد نیستم اما اگه اینبار خواستم راجع به این فیلم بنویسم چون برام خیلی خاص بوده! دیدن فیلم تو تنهایی و با لپ تاپ اونم یه فیلم کره ای زیر نویس برای منی که اهل فیلم نیستم عذاب آوره اما منم اینقدر این فیلم رو دوست داشتم که خیلی مسرانه دنبالش کردم...

"بازگشت به بیست سالگی"

فیلم مربوط به داستان زندگی دختری هست به اسم هانورا که پدر و مادرش رو در خردسالی از دست داده و پیش زنی که به عنوان مادر بزرگش می شناسه بزرگ شده، یه دختر جسور و هنرمند که بعد از ازدواج و بچه دار شدنش تبدیل میشه به یه آدم دست و پا چلفتی که برای همسرش که استاد دانشگاه هست و پسرش مایه ی خجالته یه جورایی! همسرش حس می کنه زبان مشترکی باهم ندارن و با همکارش تو دانشگاه رابطه برقرار می کنه و سعی در طلاق دادن هانورا داره که راحت بتونه با زن مورد علاقه اش ازدواج کنه... هانورا که همه ی زندگیش شوهر و پسرش هستند و هیچ کس رو نداره نه دوستت و رفیقی و نه خانواده ای ، حاضر نیست زندگیش رو از دست بده و برای اینکه شوهرش رو منصرف کنه دست به هرکاری می زنه و خودش کاملا با خواسته های شوهرش مطابق می کنه و حتی به خاطر همسرش در سن 38 سالگی تو آزمون دانشگاه شرکت می کنه و قبول میشه اما همه ی اینها تاثیری در عوض شدن دید شوهرش نمیشه و حتی نتیجه ی عکس میده و مجبور میشه دانشگاه رفتنش رو از همسر و پسرش مخفی کنه!

اما یه اتفاق جالبی که این وسط می افته اینه که هانورا که به علت درد شکم به دکتر مراجعه کرده برگه آزمایشش با یکی جابجا میشه و دکتر بهش میگه 6 ماه بیشتر زنده نیست! هانورا تصمیم می گیره تا پایان این 6 ماه همه ی کارهایی که تا به حال دوست داشته انجام بده و نداده رو انجام بده...

پسری که 18 سال قبل عاشق هانورا بوده ولی بخاطر مطرح نکردنش با هانورا باعث شده بود هانورا با فرد دیگه ای ازدواج کنه، استاد دانشگاهی هست که هانورا اونجا درس می خونه! اون مرد علاقه اش رو به هانورا از یاد نبرده و 18 سال بار عشق رو تنهایی به دوش کشیده و حالا به خاطر اینکه هانورا متوجه عشقش نشده بوده از دستش عصبانیه... اما خیلی اتفاقی و از روی دفترچه خاطراتش پی به بیماری هانورا می بره و سعی می کنه که بهش کمک کنه به آرزوهاش برسه...

این جزییات داستان چیه رو کوتاهتر کنم و بگذرم !

هانورا برای مرگ خوب برنامه ریزی کرده و سعی می کنه خودش باشه و به علایقش بپردازه چیزی که تا حالا ازش غافل بوده! و همین کارهای اون البته با تشویق ها و حمایت های استاد چا که زمانی عاشقش بوده! همین عشق و محبت استاد چا و تلاش هانورا برای خود بودن باعث میشه روز به روز در نظر همه جذاب تر بشه و از اون آدم دست و پا چلفتی که کاری از دستش بر نمیومد و مایه عذاب دیگران بود تبدیل میشه به آدم مستقل با فکر و هدف مستقل و همون هانورای جسور و شجاع!

حالا همسر و پسرش خیلی عاشقش شدن ولی این هانوراست که دیگه نمیخواد با اون ها باشه!

اون چه که از این فیلم یاد گرفتم و برام جالب بود که بنویسم اینه که همیشه حمایت و محبت باعث رشد آدما میشه پس تا می تونیم محبت مون رو از عزیزان مون دریغ نکنیم!

سعی کنیم خودمون باشیم، این خودمون بودن، رای و نظر مستقلی داشتن و ابراز کردنش به فرد ارزش و احترام بیشتری میده تا مطیع و وابسته شون بودن

و اینکه به خاطر دیگران اینقدر خودمون رو فدا نکنیم که یه روز بیدار شیم ببینیم هیچی از خودمون نداریم و هرچی داشتیم شده پله ی ترقی دیگرانی که وقتی به اون بالا رسیدن ما براشون بی ارزش میشیم!


و سعی کنیم همیشه جوری زندگی کنیم که گویا زندگی بعد از این نخواهد بود، اینه که به زندگی زیبایی و ارزش بیشتری میده!

دلانه...
ما را در سایت دلانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eboghchehf بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 6:13